جغد

ساخت وبلاگ
حسمو نسبت به اینجا از دست دادم تا حدی که دفتر و خودکار برداشتم مثل قبلا توی همون بنویسم واسه ی خودم  اما نتونستم و دوباره برگشتم همینجا... این چند وقت خیلی سرمون شلوغ بود  هرروز با همسر مغازه بودیم تا حدودادی ١٢شب  شبا ساعت ٢میخوابیدم و صبحا ٧بیدار میشدم  خیلی اذیت میشدم ولی خب تموم شد دیگه  از امروز نرفتم مغازه  کنارمون  دوتا شاگردم داشتیم  یکی خواهرزاده همسر و اون یکی پسر دوستش  ماجراهای ما با این دوتام تمومی نداشت  یه جفت پت و مت که بعضی وقتا دل درد میشدیم از خنده از دست گیج بازیاشون  خواهرزاده همسر که رسما کارشناسی میکرد و فقط گند میزد  حتی همسر که وسایل مشتری رو جمع میزد کنارش می ایستاد و هر قیمتو توی ماشین حساب میزد میگفت مطمئنی؟  این نبود قیمتشا:/ مثلا مشتری کارتشو میداد دستش که کارت بکشه و چون بلد نبود میداد دست من کارت بکشم ازش میپرسیدم رمزش چنده؟ میگفت ٢٦٩٢ و من کارت میکشیدم میدیدم اشتباهه  از خود مرده میپرسیدم رمزتون چنده  آقاهه میگفت ٣٦٥٢ :/ به خواهرزاده همسر میگفتم چرا درست نمیگی ؟ اینم نه میذاشت نه برمیداشت از خود مرده میپرسید آقا مطمئنی؟ رمزتون ٢٦٩٢بودا  اونجا بود که دیگه مغازه میترکید از خنده  کلاس شیشمه و کلا تو دنیای خودشه  میفرستادیمش بره جامدادی نشون بده به مشتری  اولین جامدادی رو که برمیداشت میرفت تو رویاهاش اصلا انگار رو زمین وجود نداره  مشتری ازون ور جر میده جغد...
ما را در سایت جغد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0sedayesokoot0013 بازدید : 83 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:31

پنج شنبه بود که همسر از دست برادرش عصبانی بود و ریز ریز غر میزد  بعد یادش اومد جمعه شب حلیم دارن و همه ی خونواده اشون دور هم جمعن و باید اخم و تخم برادرش رو تحمل کنه... یهو گفت اصلا بیا بندازیم بریم مشهد  منم میدونستم از روی عصبانیت حرف زده باور نکردم و اصلا جواب ندادم  دوباره گفت نظرت چیه بریم؟  گفتم میدونم نمیری  گفت نه جدی میگم  گفتم من که از خدامه  بعدشم لوله کش اومد و رفتن خونمون که لوله آب رو درست کنن ازونجا که اومد بهش گفتم خب زنگ بزن خونه رو اوکی کن دیگه  که دیدم زنگ زد و به خانومه گفت ما امشب میایم و سه شب هستیم  منم چشمام چهار تا شده بود  بعدشم گفت چون جاده و مشهد شلوغه با اتوبوس بریم و ماشینو نبریم گفتم باشه. خلاصه که رفت بلیط خرید و اومد  خدا میدونه چقدررر خوشحال بودم  روز قبلش به دوستم گفته بودم دلم میخاد محرما برم یه جایی که هیشکی رو نشناسم  به قول نیلوفر مرغ آمین بالا سرم بوده اون موقع  چقدر خوشحال بودم ازینکه جمعه شب برای حلیم خونه پدرشوهر نیستم :دی بعدش به داداشم و خانومش گفتیم اگه دوست دارین شمام بیاین ما خونه گرفتیم  اونام از خدا خواسته گفتن باشه  و شب باهم راه افتادیم  صبح رسیدیم مشهد و رفتیم حرم زیارت کردیم و بعدش رفتیم خونه خوابیدیم تا ساعت ٩:٣٠  داداشم رفت نون داغ خرید و گوجه و پنیر و تخم مرغ  اومد خونه املت درست کردم و با پنیر و چایی صبحونه زدیم خیلیم چسبید جغد...
ما را در سایت جغد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0sedayesokoot0013 بازدید : 77 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:31

هفته ی قبل رفتم دانشگاه و مدرکم رو گرفتم  منتها روش نوشته بود گواهی موقت  پرسیدم جریان این چیه؟  گفت برو اداره کاریابی ٦ ماه برای دولت خدمت کن بعدش دیگه تعهدی در برابر دولت نداری و اون موقع مدرک اصلیت صادر میشه :/  منم همسر رو فرستادم بره ببینه آیا امیدی هست من برم جایی که گفتن نه و مدرک و عکس و کپی شناسنامه رو بیار اینجا که بعد از شیش ماه نامه بزنیم که تعهدش لغو شد ... اینکارو که انجام میدم حتما اما میخام چند تا آموزشگاه هم برم ببینم به معلم ریاضیه بی سابقه و بی تجربه نیاز دارن یا نه :دی  اصلا دوست ندارم بیکار بمونم هر کی ام بهم میرسه میپرسه جایی مشغول نشدی؟!  کم و بیش مشغول خوندن برای ارشدم  انقدررر دلم برای دانشگاه تنگ شده که خدا بدونه  دو هفته اس که  دانشگاه دوشنبه ها دو ساعت کلاس نرم افزار ریاضی گذاشته و شرکت توی کلاسم برا عموم آزاده منم میرم و دارم نرم افزار متلب رو یاد میگیرم  برای پایان نامه ارشد بدردم میخوره چقد آینده نگرم من به به :) از وقتی مدرسه ها باز شده خواهرشوهر هم وقت سر خاروندن نداره دوباره و من خوشحاااالم  خدایا مشغله های این زن رو بیشتر و بیشتر کن مرسی... جغد...
ما را در سایت جغد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0sedayesokoot0013 بازدید : 76 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:31

از مغازه خسته و ناراحت اومد خونه  وضو گرفت و بدون اینکه لامپ اتاقو روشن کنه رفت روی تخت دراز کشید  رفتم پیشش میگم چیشده؟  میگه فعلا بشین پیشم بعد میگم بهت  نشستم کنار تخت  دستامو گرفت و چشماشو بست  چند دقیقه گذشت میخاستم بلند شم براش آب بیارم گفت بمون هیچی نمیخام  یکم که گذشت شروع کرد به حرف زدن  خوشحالم که وسط هر گرفتاری و شلوغی زندگی بازم ته تهش دلمون به وجود هم خوشه  میدونیم هر سختی هم که باشه همین که همو داریم بزرگترین دلیل برای ادامه دادنه...  جغد...
ما را در سایت جغد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0sedayesokoot0013 بازدید : 83 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:31

‏بهترین تعریف از صبح جمعه رو مولانا ارائه میده اونجا که میگه" زهی صبحی که او آید نشیند بر سر بالین/تو چشم از خواب بگشایی ببینی شاه شاهانی" . اولین سرمای پاییزی رو خوردیم رفت پی کارش  این هفته ای که گذشت از پر استرس ترین روزهامون بود و هنوز ادامه داره  من دیگه سپردم دست خدا و گفتم دیگه دعا نمیکنم چی میخام  فقط میگم خدایا هرچی که بصلاحمونه اتفاق بیوفته. تصمیم دارم سه شنبه هفته بعد داداشم اینارو پاگشا کنم و برای شام فسنجون بپزم دسر هم مشکوفی و ژله درست کنم و پای سیب هم برای چایی بپزم  دوشنبه هم سالگرد عقدمونه و اون روزم حتما کیک میپزم .. حالا ببینم همه ی این تصمیماتم عملی میشه یا نه. دیشب که حالم بهتر شده بود تصمیم گرفتم آبمیوه بگیرم و کارای آشپزخونه رو انجام بدم  همسر که اومد مدام میگفت بیا پیشم بشین حالا  اونارو بعدا انجام میدی  منم میگفتم یکم صبر کن تموم بشه با خیال راحت بشینم پیشت ... داشتم ظرفارو میشستم وقتی تموم شد و برگشتم دیدم اومده تو آشپزخونه داره نماز میخونه که نزدیکم باشه:)))) ای خدا من مردم واسه دل کوچیکش :* من میمیرم واسه این بوی قرمه سبزی که پیچیده تو خونه به به جغد...
ما را در سایت جغد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0sedayesokoot0013 بازدید : 69 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:31

بعد از مدتها دلم خواست بنویسم  هدفم از نوشتن ثبت احوالم بوده و حاصل میشه همین کافیه ... برنامه این روزام ثابته  ساعت هفت بیدار میشم درس میخونم تا ساعت ٨که شوهرجان رو بیدار کنم  بعدش صبحانه رو آماده میکنم و بین صبحانه خوردن کارای ناهار رو هم میکنم و بعد از رفتن شوهرجان اسپند غلیظ دود میکنم و ادامه درسم تا معمولا ساعت ٩  بعد ازون عروسک میبافم و تو تلگرام میچرخم و فیلم میبینم و ناهار میپزم  شوهرجان حدود ساعت ٢میاد خونه ناهار میخوریم چرت میزنیم کل کل میکنیم گاهی و از سرو کول هم بالا میریم تا ساعت ٣:٣٠ که میره مغازه  منم دوباره عروسک میبافم و فیلم میبینیم و کتاب اگه داشته باشم میخونم و میوه میخورم و نسکافه میخوریم و گاهی کیک و شیرینی میپزم تا ساعت ٩که شوهرجان بیاد  وقتی میاد چای میخوریم شامم باقی مونده ناهارو میخوریم میوه میخوریم و گاهی میریم خونه باباهامون و دور دور میکنیم و میایم خونه باهم فیلم میبینیم و میخوابیم ... روزای تعطیل جنگلای اطراف میریم که اونم دیگه ظاهرا تعطیله چون هوا معمولا بارونیه و جنگلم گلی شده حالا این وسطا شاید مغازه هم برم و کارای دیگه انجام بدم  شاید هر روز یه موضوع جدید اعصاب مارو به چالش بکشه   ولی بیسش همینیه که بالا گفتم  من با همشون حال میکنم هر روز صبح به عشق همین چیزا از خواب بیدار میشم ... یه کلاس طب سنتی هم در حال تشکیله اگه تعدادش به حد نساب برسه برگزار جغد...
ما را در سایت جغد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0sedayesokoot0013 بازدید : 80 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:31